قول داده بودم که مطلب فرهنگ بی فرهنگی را امشب ادامه بدم...ولی متاسفم... خیلی گرفتارم...گرفتار نوشتن... فردا شب حتما این
کار را ادامه خواهم داد... امشب اما دو عکس براتون میذارم که به نظرم خیلی جالب هستند.... امیدوارم که خوشتون بیاد
این زیباترین پوستریست که من درباره 16 آذر دیدم

اینهم برای خالی نبودن عریضه



یکی از دوستانم تعریف میکرد که برادرش چندین سال پیش در ایران در روستایی به عنوان آموزگار وظیفه خدمت میکرد، او تعریف کرده که برای شرکت تعاونی روستا یک فریزر فرستادند که باید به قید قرعه به یکی از اعضای شرکت تعاونی میفروختیم.... قرعه کشی انجام شد و مرد مسنی بنام مشهدی علی برنده شد و ما هم فریزر را به او تحویل دادیم. چند روز بعد در یکی از کوچه های روستا با او روبرو شدم، حال و احوال کردم و سراغ فریزر را گرفتم و پرسیدم... فریزر در چه حال است؟... مشهدی علی با همان لهجه ی زیبای خود پاسخ داد: والا آقا چه عرض کنوم... خیلی خووه... خو اطاقمانه خنک منه... اما نمدونوم چرا همش برفک مزنه..... مشهدیعلی درب فریزر را باز میگذاشت تا اتاقش خنک شود... چون نمیدانست فریزر چیست... میخوام بگم... ما فریزر را به مشهدی علی دادیم، اما فرهنگ استفاده از فریزر را به او ندادیم. حرف من اینست که ما خیلی چیزها را از غرب وارد کردیم، اما متأسفانه فرهنگ استفاده از آنها را وارد نکردیم. بطور مثال، ما ایرانیها اتوموبیل را وارد کردیم، اما این اروپایی ها از سر پدرسوختگی، فرهنگ استفاده از اتومبیل را به ما ندادند. نتیجه این شده که رانندگی در ایران، یعنی فقط گاز و بوق.... ترمز را جایی می زنیم که بخواهیم خودمان پیاده شویم

در اکثر موارد زندگی اجتماعی نیز همین مشکل را داریم: عدم آشنایی با فرهنگ. درمورد سیاست و حزب هم همین مشکل گریبانگیر ملتمان است. واژه ی حزب را وارد کردیم... اما نمی دانیم حزب چگونه بوجود آمده و کدامین وظیفه را دارد... م
کارگران راه آهن انگلستان در اثر مشکلاتی که گریبانگیرشان شده بود، و ظلم هایی که به آنها میشد، به این نتیجه رسیدند که اگر گردهم آیند و انجمنی را تشکیل دهند می توانند با کارفرمایان مقابله کنند و حق خودشان را از آنان بگیرند... و این کار را کردند...و سپس به این فکر افتادند که اگر این انجمن ها بتوانند اتحادیه ای را تشکیل دهند به بهترین نحو ممکن مدافع حقوق کارگران خواهند بود، این کار ادامه یافت.... تا اینکه به جایی رسیدند که حزب تشکیل دهند، و به این صورت حزب بوجود آمد....اینهایی که من می نویسم بسیار خلاصه است، آن کارگران کشته ها و اسیرها و زندانی ها دادند تا توانستند اولین حزب را بوجود آورند..... اما ... ما ایرانیها میخوام بگم که فقط واژه ی حزب را وارد کردیم..... ولی چندان آگاهی به معنی نام حزب نداریم. به همین دلیل وقتی گروهی ایرانی، حزبی تشکیل میدهند و شخصی را به عنوان دبیر حزب انتخاب می کنند، دبیر فکر میکند که خدایگان است و همه ی اعضای حزب بی چون و جرا... همانند ولایت وقیح باید از او طرفداری کرده و پیرو او باشند، کسی را هم حق انتقاد نیست. اینهم یکی از بزرگترین مشکلات جامعه ی ما.... م
مشکل بعدی... مشکل آگاهی سازیست... تمامی وسایل ارتباط جمعی، بخصوص در خارج از کشور در تمامی طول سی سال گذشته وظیفه ای داشتند یا دارند که هرگز به آن آگاهی پیدا نکردند و راهی را رفتند که به بیراهه ختم شد، این وسایل ارتباط جمعی خارج از کشور بجای اینکه انگشت اتهام را، لااقل در بعضی موارد بسوی خودمان، یعنی ملت ایران، نشانه روند، همیشه انگشت اتهام را بسوی چیزی یا گروهی اشاره رفتند بنام رژیم جمهوری اسلامی، که به نظر من سالهاست که وجود ندارد، آن چیزی که هنوز بنام جمهوری اسلامی نامیده میشود، باند رهبری مافیای اسلامیست، نه جمهوری اسلامی. جمهوری اسلامی با کشته شدن خمینی دجال ازبین رفت. م


مشکل بعدی.... مشکل ارتباط اجتماعی ما ایرانیان است... ما ایرانیان چون هویت اصلی و ایرانیت خودمان را از کف داده ایم... همیشه برای همدیگر ظاهرسازی و چاپلوسی داریم.... و این دو را از سر ناآگاهی و نادانی جزیی از فرهنگ و ادب ایرانی توصیف میکنیم...اما فراموش کرده ایم که تمامی فرهنگ ما ایرانیان در سه جمله خلاصه شده: پندار نیک، کردار نیک، گفتار نیک
من میخوام بگم که اولین و بزرگترین مشکل ما، مشکل اجتماعی ست، نه سیاسی،... همه چیز از خانواده بلند میشه، تا وقتی که جامعه و خانواده که تشکیل دهنده ی این جامعه است درست نشود، ما ره به جایی نداریم و اقدام سیاسی درست همانند سال 57 از چاله درآمدن و در چاهی عمیق تر افتادن دیگریست. من مخالف جنبش فعلی نیستم، اما میخواهم بدانم که ما به کجا میرویم؟ فرض را بر این بگذاریم که هم اکنون، درست در همین لحظه ای که شما این نوشته را می خوانید، رژیم ایران سرنگون شد، از بین رفت، خوب..... نتیجه؟؟!!... چه خواهد شد؟ چه بر سر کشور ایران خواهد آمد؟... من میدانم!.. هرج و مرج... جنگ داخلی... تکه پاره شدن و ازبین رفتن ایران!... من دراین مورد تقریبا با اکثریت هموطنانی که می شناسم صحبت کرده و سئوال کرده ام. همگی آنان همین پاسخ را دادند: تکه پاره شدن ایران


این موضوع را فردا هم ادامه خواهم داد، اما از شما هموطنان خوبم میخوام که با من صحبت کنید و نظرات خودتونو با من درمیان بگذارید، تا با همدیگر و از همدیگر یاد بگیریم. درضمن به آدرس زیر میتونید ایمیل بفرستید... سپاس از همه ی شما


Lidairani5@yahoo.com

شاید فکر کنید که این عکس یک رویاست... ولی نیست... این یک عکس واقعی از آینده ی همه ی دیکتاتورهاست... عکس بعدی را نگاه کنید.... عکس دیکتاتوریست که فکر میکرد همیشه زنده و جاوید خواهد ماند،  همه ی دیکتاتورها در همین افکار بسر میبرند... دردشان و بزرگترین مشکلشان این بود که فکر میکردند درست فکر میکنند و حق با آنهاست.... اما.... متاسفم.. هرگز حق با دیکتاتورها نبوده و نیست



ببینید چه شباهتی با هم دارند! م


اکنون ایران در بزنگاه شانزده آذر است. دیگر بار دانشجویان و جوانان آزادیخواه به خیابان ها خواهند آمد تا نشان دهند که سرکوب و شکنجه و تجاوز نتوانسته آنان را از هدف شان بازدارد و عطش آزادیخواهی چیزی نیست که با ترس و تهدید فرو بنشیند

 آنها می آیند تا به سرکردگان رژیم نشان دهند که حتا "قتل های حکومتی" هم نمی تواند آتش ظلم ستیزی این مردم را خاموش کنند
مردم ایران در شانزده آذر به خیابان ها می آیند تا به همراه همه جوانان خود – اعم از دانشجو و غیر آن – پس از سی سال، واژه ستم و سرکوب را به "سرنگونی" رژیمی خودکامه بدل سازند. رژیمی که به نام دین و خدا، روی همه سیاهدلان و تباهکاران تاریخ را سپید کرده است
در شانزده آذر همگی به سیل خروشان مردم آزادیخواه و حق طلب می پیوندیم
ما سزاوار حکومتی آزاد و سکولار هستیم
وعده دیدار: شانزده آذر در سراسر جهان




میخواستم چیزی ننویسم، اما نشد، دیدم که در این موقعیت سکوت گناه بزرگی ست. گناه هم انجام ندادن کار نیک است، آری هموطن خوبم سکوت گناه است! در زمانی که دختران و زنان ما بجای نوازش و محبت، باتوم و خشونت نصیبشان میشود، زمانی که انسانها به جرم گفتن حقایق در سیاهچالهای ملایان هستند، زمانی که خون هم میهنان پاک، خاک میهن را سرخ کرده، زمانی که دروغ و ریا با ظلم و ستم خود را به ملت ما تحمیل می کنند، سکوت جایز نیست، سکوت گناه است



بیایید بدون اینکه به فلسفه ی سیاسی و یا گرایشهای سازمانی خود بیندیشیم، در روز 16 آذر، یکشنبه 6 دسامبر، بلندترین زنجیر انسانی را در تمامی شهرهای دنیا شکل دهیم تا بتوانیم صدای مبارزان راه آزادی را در کشورمان به گوش جهانیان برسانیم. صدای ملتی که درمقابل این جانیان و این حکومت کثیف ازهم فروپاشیده قرار دارد. ملتی شجاع و آگاه که بيدار شده است و صدای فرياد و اعتراض کوبنده و طوفانی اش به وضوح به گوش ميرسد. جنبش سبزی که امروز آنچنان به بلوغ و تاثيرگذاری و حتی فراگيری رسيده است که روزی نيست که نه تنها يک يا دو خبر، بلکه مجموعه ای از خبرها و فيلمها از اعتراضات و تظاهراتها و شعارها و اعتصابها و غيره از سرتاسر مملکت نبينيم و نشنويم. اين جنبش و اين بيداری، کابوس جنايتکاران و نور اميد برای عاشقان آن مرز و بوم ست. سکوت ما، نبودن ما در صف اعتراضی روز 16 آذر.... بزرگترین گناه است. گناه یعنی سکوت دربرابر استبداد و دیکتاتوری.... آرزو دارم همه ی شما هموطنان خوبم را در آن روز در کنار یکدیگر ببینیم که صمیمانه و یکصدا فریاد برآوردید: مرگ بر دیکتاتور، مرگ بر جمهوری اسلامی

آفرین به مبارزین داخل ایران


آفرین به مبارزین در ایران.... نمی دانید چقدر آرزو می کنم که الان، در این حال و هوای انقلاب ملت ایران، در این جنب و جوشی که براه افتاده، منهم در خانه ام بودم... همراه با همه ی آن دختران و پسران و پدران و مادران به راه پیمایی می رفتم و سهم خودم را به عنوان یک ایرانی در رسیدن به آزادی ملتم و وطنم ادا می کردم... بچه ها در ایران بی وقفه و بدون اینکه به فلسفه ی سیاسی یکدیگر حتی فکر کنند، بسیار دوستانه و دقیقا مثل سربازان که با دشمن کشورشان می جنگند، در کنار یکدیگر با ضحاک زمانه، با دیکتاتورترین رژیم موجود در دنیا، می جنگند، با مشت های خالی، با اسلحه ای بنام قلم، با سلاحی به نام آگاهی، مبارزین در ایران سعی فراوان دارند که اخبار واقعی را به هموطنانشان برسانند.... دنیای غریبی ست... اخبار را از کشورمان می گیریم و... محرمانه و یواشکی به کشورمان برمیگردانیم تا هموطنانمان در جریان رویدادهای واقعی روز قرار بگیرند، و گول دروغپردازیهای وسایل ارتباط جمعی ملایان را نخورند.... یکی از کارهای بسیار خوبی که مبارزین از داخل ایران انجام میدهند، اخیرا پخش یک فایل خبری ست که از سایتهای مختلف جمع آوری شده و بصورت فایل پ. د. اف. دراختیار ایرانیان قرار گرفته..... از همه ی شما هموطنان خوبم خواهش میکنم که این فایل خبری را دانلود کنید و برای همه ی دوستان و آشنایانتان در ایران بفرستید، و از آنها هم بخواهید که فایل خبری را برای دیگران بفرستند.... یک لینک هم در قسمت لینکها گذاشتم که هروقت مایل بودید دانلود کنید.... ما، ایرانیان تبعیدی، بجز این کارها راه دیگری برای یاری رساندن به مبارزین داخل نداریم.... به هرنحوی که شده باید هموطنانمان را درجریان اخبار روز قرار دهیم.... به قول یکی از دوستانم، به فکر این نباشید که مردم در ایران ماهوار دارند.... مگر این رادیو تلویزیونهای لس آنجلسی چه خبری به مردم می دهند.... تازه مگر همه ماهواره دارند، من فکر میکنم هرکدام از ما، در قبال کشورمان، وظیفه ای دارم که باید در وضعیت فعلی به آن عمل کنیم.... این فایل خبری را از اینجا دانلود کنید و برای دوستانتان در ایران بفرستید.... درضمن 16 آذر یادت نره..... همه با هم در یک صف بدون نفاق.... بدون اینکه به فلسفه سیاسی یکدیگر فکر کنیم... ببایید در کنار هم و دست در دست هم از مبارزین راه آزادی در کشورمان حمایت کنیم... اتحاد من و تو... بزرگترین و بهترین مایه دلگرمی برای مبارزین،... وخار درشتی ست در چشم رژیم دیکتاتور حاکم بر خانه مان..... به امید دیدار در 16 آذر


مراسم بزرگداشت پروانه و داریوش فروهر، از قربانیان قتل‌های سیاسی زنجیره‌ای، در جمع کوچکی از خانواده و دوستان آنان در تهران برگزار شد. نیروهای انتظامی با کشیدن نرده به دور خانه فروهرها از شرکت مردم در مراسم جلوگیری کردند


امروز اول آذر، در یازدهمین سالروز قتل پروانه و داریوش فروهر، فرزندان این دو قربانی قتل‌های سیاسی زنجیره‌ای، مردم را به شرکت در مراسمی بدین مناسبت در خانه فروهرها در تهران دعوت کرده بودند. اما نیروهای انتظامی جمهوری اسلامی با نرده‌کشی در اطراف خانه فروهرها، از نزدیک شدن علاقه‌مندان به شرکت در مراسم جلوگیری کردند
پرستو فروهر، فرزند فروهرها، که به عنوان هنرمند نقاش در آلمان زندگی می‌کند و برای برگزاری مراسم بزرگداشت پدر و مادرش به ایران سفر کرده است، در این مورد به دویچه وله گفت: «امروز متاسفانه از حدود ظهر، دو سر کوچه ما را نرده‌کشی کردند. حضور گسترده نیروی انتظامی تا شعاع حدود یک کیلومتر و نیم – دو کیلومتری در اطراف این خانه بسیار سنگین است. به کسی اجازه نمی‌دهند که بیاید و حتی در آن خیابان‌ها بایستد. من ولی خبر زیادی از آنچه در خیابان‌های اطراف
اتفاق می‌افتد ندارم. فقط تک و توک تلفن‌هایی که به ما می‌شود، خبر از حضور مردم در اطراف دارد.»  م


صادق نقاشکار، سخنگوی خارج کشور فعالان حقوق بشر و دمکراسی در ایران، گزارش داد که به گفته شاهدان عینی‌ای که از ساعت ۳ بعدازظهر در نزدیک خانه فروهرها بوده‌اند، تعداد زیادی از نیروهای امنیتی، لباس شخصی، افراد ملبس به لباس مشکی، بسیج و ماموران کلانتری‌های مختلف تهران، در خیابان هدایت و خیابان‌های موازی با آن حضور داشته‌اند و دیده‌اند که ماموران انتظامی با میله‌هایی جلوی کوچه‌ای را که در آن خانه فروهرها واقع است، بسته بوده‌اند. این شاهدان همچنین تعدادی ماشین را دیده‌اند که معمولا برای انتقال دستگیرشدگان استفاده می‌شود. ماموران از تجمع افراد جلوگیری می‌کرده‌اند. از جمله گروه‌های مختلف فعالان دانشجویی،‌ زنان و مادران عزادار در تلاش بوده‌اند که در مراسم شرکت کنند

درود بر همه ی شما هموطنان خوبم

درود.... هزاران درود بر همه ی شما هموطنان خوبم که از خانه ی اینترنتی من دیدن می کنید و برای من پیغام میگذارید... سپاس از همه ی شماها... همانطوریکه قول داده بودم بهترین شرحی که برای عکس تهمینه، این شیرزن ایران، که یکی از شماها برای من نوشتید اینجا می آورم، در عکس تغییراتی دادم که شاید با متن نوشته هماهنگی داشته باشه... بازهم سپاس از همه ی شما هموطنان خوبم... همتون رو دوست دارم ...و... ایرانم را





برای این عکس هم شرحی نمی نویسم.... شرحش را شما هموطنان خوبم در کامنت بنویسید، من میگذارم زیر عکس

اما... این عکس امروز چهارشنبه 27 آبان، بین اکثر ایرانیان در سراسر دنیا پخش شد. نگاه کنید.... یک شیرزن واقعی ایرانی، یک ایرانی واقعی، شجاعت او باعث شده نیروی سرکوبگر ولایت وقیح، تبدیل به مجسمه شود. قابل توجه آنانی که در خارج از ایران ادعا می کنند نزدیک سی سال است مبارزه می کنند، البته با چه و که... خودشان هم نمیدانند.... به این شیرزن به راحتی میتوانم بگویم یک مبارز... وقتی این عکس را دیدم، شرمم شد، چرا منهم آنجا نیستم؟، چرا در خانه نیستم؟، تا با غاصبان خانه ام بجنگم.... درود برشرفت این شیرزن، درود بر تو ای تهمینه ی زمانه




رفته بودم به سایت میرزا آقا عسگری (مانی)،  هموطن خوبم که یکی از نادر ایرانیان حافظ زبان پارسی و هویت ایرانی ست.... دلم نیآمد این قسمت را شما دوستان خوب من هم نخوانید.... مانی خیلی قشنگ می نویسد،  قشنگ انتقاد می کند،  و بسیار زیبا از زبان پارسی حفاظت... باید قدر این وطن پرستان واقعی را بدانیم... شما هم بخوانید و نظر دهید


ﺟﻤﻌﻪﻯ ﺍﻭﻝ
ﺍﻧﺪﺭ ﺁﺩﺍﺏ ﻭﻟﻰ ﻓﻘﻴﻪ ﺑﻮﺩﻥ
ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ! ﺍﮔﺮ ﭘﻴﺶﺁﻣﺪ ﻛﻪ ﻭﻟﻰ ﻓﻘﻴﻪ ﺷﻮﻯ، ﺑﺪﺍﻥ ﻛﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﻳﮕﺮ ﺑﻪ ﻋﻘﻞ ﻭ ﺩﺭﺍﻳﺖ ﺣﺎﺟﺘﻰ ﻧﻴﺴﺖ! ﭼﻮﻥ، ﺁﻥ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺷﻤﺸﻴﺮ ﻗﻬﺮ ﺑﻪ ﻛﻒ ﺍﺳﺖ، ﻛﺸﺖ ﻭ ﻛﺸﺘﺎﺭ، ﻫﺪﻑ ﺍﺳﺖ! ﭘﺲ، ﺍﺭﺍﺫﻝ ﻭ ﺍﻭﺑﺎﺵ ﺭﺍ ﺑﻔﺮﻣﺎﻯ ﺗﺎ ﺻﻮﺭﺕ ﺑﻪ ﺭﻳﺶ ﻭ ﭘﺸﻢ ﺑﻴﺎﺭﺍﻳﻨﺪ ﻭ ﺍﻧﺒﺎﻥ ﺗﻮ ﻭﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻏﺼﺐ ﻭ ﺣﺮﺍﻡ ﺑﻴﺎﻧﺒﺎﺭﻧﺪ. ﺍﻧﺼﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﻔﺮﻣﺎﻯ ﺗﺎ ﻧﻬﻰ ﺍﺯﻣﻨﻜﺮ ﻛﻨﻨﺪ ﻭ ﺍﻣﺮ ﺑﻪ ﻣﻌﺮﻭﻑ. ﻭ ﺑﺪﺍﻥ ﻛﻪ ﻣﻨﻜﺮ ، ﻫﺮﺁﻥﭼﻴﺰ ﻭﭼﻴﺰﻫﺎﺋﻰ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ از ﻣﺮﺗﺒتت ﺑﻜﺎﻫﺪ ﻭ ﻣﻮﻗﻌﻴتت ﺿﻌﻴﻒ ﻛﻨﺪ. ﻭ ﻣﻌﺮﻭﻑ ، ﻣﺠﻤﻮﻋﻪﻯ ﭼﻴﺰﻫﺎﺋﻰ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﺮ ﻗﺪﺭﺕ ﻭ ﻏﺎﺭتت ﺑﻴﻔﺰﺍﻳﺪ! ﺩﺭ ﺁﻥ ﻣﻘﺎﻡ، ﺗﻮ ﺧﺪﺍﻯ ﺍﺭﺽ ﻭ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺧﻠﺎﻳﻘﻰ. ﭘﺲ ﺗﻮ ﺭﺍ ﭼﻮﺑﺪﺳﺘﻰ ﺧﻮﻧﭽﻜﺎﻥ ﺿﺮﻭﺭﻯ ﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﺭﻣﻪ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺧﻠﺎﻑ ﺧﻠﺎﻓﺖ ﻭ ﻭﻟﺎﻳﺖﺍﺕ ﭘﺮﻫﻴﺰ ﺩﻫﻰ. م

ﺍﺯ ﺣﻀﺮﺕ ﺳﺎﺭﻕ ﻋﻠﻴﻪﺍﻟﺮﺣﻤﻪ ﭘﺮﺳﻴﺪﻧﺪ ﻛﻪ «ﻭﻟﻰ ﻓﻘﻴﻪ، ﺗﻮﺍﻧﺪ ﻛﻪ ﺳﻔﻴﻪ ﻫﻢ ﺑﺎﺷﺪ؟» ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ: «ﺍﮔﺮ ﺳﻔﻴﻪ ﻧﺒﺎﺷﺪ، ﻓﻘﻴﻪ ﻫﻢ ﻧﺒﺎﺷﺪ! چراﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﺩﻭ ﺭﺍ ﺧﺪﺍﻯ ﻋﺰ ﻭﺟﻞ، ﺑﻪﻫﻢ ﻭ ﺩﺭﻫﻢ ﺁﻓﺮﻳﺪ!» ﭘﺲ، ﺑﻔﺮﻣﺎﻯ ﺗﺎ ﺟﻤﻬﻮﺭ ﻭ ﺟﻤﺎﻫﻴﺮ ﺑﻪ ﺳﻴﺦ، ﻭ ﻣﺨﺎﻟﻒ ﻭ ﻣﻌﺎﻧﺪ ﺑﻪ ﻣﻴﺦ ﻛﺸﻨﺪ! ﻋﺎﻟﻢ ﻭ ﻣﺠﺘﻬﺪ ﺑﻪ ﻛﻨﺪﻩ ﻛﻦ ﻭ ﺗﺸﺨﻴﺺ ﻣﺼﻠﺤﺖ، ﺣﻮﺍﻟﺖ ﺑﻪ ﺷﻜﻢ ﮔﻨﺪﻩ ﻛﻦ! ﺑﻴﺖ: م


ﻭﻟﻰ ﻓﻘﻴﻬﻰ ﻛﻪ ﺍﺑﻠﻪ ﻧﺒﺎﺷﺪ
ﺑﺮﺍﻯ ﺟﻤﺎﻋﺖ ﻣﻮﺟﻪ ﻧﺒﺎﺷﺪ! م

ﺩﻋﺎی قُمیل
ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ! ﺗﺮﺍ ﺳﭙﺎﺱ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﻛﻪ ﺑﻴﺸﺘﺮﻳﻦ ملاﻳﺎﻥ ﻭ ﻣﻌﻤﻤﻴﻦ ﻭ روحانیون ﺭﺍ ﺍﺯﻣﻴﺎﻥ ﻗﻮﻡ ﻣﺎ ﺑﺮﺍﻧﮕﻴﺨﺘﻰ ﻭﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﮔﺮﻭﻩ ﮔﺮﻭﻩ ﺑﺮﻣﻰﺍﻧﮕﻴﺰﻯ! ﭼﺮﺍ ﻛﻪ ﻣﻰﺩﺍﻧﻰ ﺍﻗﻮﺍﻡ ﻧﻔﺘﺨﻮﺍﺭ ﺭﺍ ﻫﻴﭻ ﭼﻴﺰ ﺟﺰملا ﻭ ﺁﺧﻮﻧﺪ ﻭ چنین ﭼﻴﺰﻫﺎ ﺑﻪ ﻛﺎﺭ ﻧیاﻳﺪ! ﻟﺬﺍ ﺩﺭﺑﺮﺍﺑﺮ ﻋﻈﻤﺖ ﺗﻮ ﺯﺍﻧﻮ ﻣﻰﺯﻧﻴﻢ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺟﺎﻯ علم ﻭﺁﺫﻭﻗﻪ، ﺑﻪ ﻣﺎ ﻣﻌﻤﻢ ﻭ ﺩﺍﺭﻭﻏﻪ ﻋﻄﺎ ﻓﺮﻣﻮﺩﻯ! ﻭ ﻫﻤگان ﺩﺍﻧﻨﺪ ﺍﮔﺮ ملاﻳﺎﻥ ﺑﻪ ﺟﺎﻯ ﺍﻳﻦﻫﻤﻪ ﺧﻄﺒﻪ ﻭ ﺭﺳﺎﻟﻪ ﻭ ﻓﺘﻮﺍ، ﮔﻨﺪﻡ ﻭ ﺑﺮﻧﺞ ﺗﻮﻟﻴﺪ ﻣﻰﻛﺮﺩﻧﺪﻯ، ﻏﻠﻪﻫﺎ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﻛﺜﺮﺕ ﻣﻰﻣﺎﻧﺪﻯ ﻭ ﻛﭙﻚ ﻣﻰﺯﺩﻯ ﻭ ﺭﻭﺍ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﻧﻌﻤﺖ ﺍﻟﻬﻰ ﻛﭙﻚ ﺑﺰﻧﺪ! ﺣﺎﻝ آن که ﺁﻥ ﭼﻴﺰﻫﺎ ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﻛﭙﻚ ﻧﻤﻰﺯﻧﺪ، ﺑﻠﻜﻪ ﺑﻬﺎﻧﻪﺍﻯ ﻣﻰﺷﻮﺩ ﺑﺮﺍﻯ ﺑﻘﻴﻪﻯ ﺑﻴﻜﺎﺭﺍﻥ ﻛﻪ ﺑﺮﺁﻥﻫﺎ ﺍﻗﺘﺪﺍ ﻛﻨﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺑﻴﻜﺎﺭﻯ ﺩﺭﺯﻳﺮﺧﻮﺭﺷﻴﺪ ﻋﺎﻟﻢﺍﻓﺮﻭﺯ ﺧﻤﻴﺎﺯﻩ ﻧﻜﺸﻨﺪ ﻭ ﺑﻴﻀﻪ ﺑﻪ ﻣﺎﻟﺶ ﻭ ﺧﺎﺭﺵ ﻧﮕﻴﺮﻧﺪ! ﭘﺲ ﮔﻤﺮﺍﻫﺎﻥ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺟﺎﻯ ﺍﻳﻦﻫﻤﻪ ﺁﺧﻮﻧﺪ ﻭ ﻣﺤﺘﺴﺐ، ﺗﺮﺍﻛﺘﻮﺭ ﻣﻰﺩﺍﺷﺘﻴﻢ ﺑﻬﺘﺮ ﻣﻰﺑﻮﺩﻯ! ﻭ ﺍﮔﺮ ﺑﺠﺎﻯ آیتاللهها و حجتالاسلامها و ملایان، ﺗﺮﺍﻛﺘﻮﺭﻫﺎﺋﻰ ﺑﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﻫﻴﺒﺖ ﻭ ﻗﺪﺭﺕ ﻣﻰﺩﺍﺷﺘﻴﻢ، ﺑﺴﻰ ﺑﻬﺘﺮﺗﺮ ﻣﻰﺑﻮﺩﻯ! ﺑﺪﺍﻧﺎﻥ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﻯ ﮔﻤﺮﺍﻫﺎﻥ ﻭ ﺍﻯ ﺩﺷﻤﻨﺎﻥ ﻧﻈﺎﻡ! ﺗﺮﺍﻛﺘﻮﺭ ﻓﻘﻂ ﺯﻣﻴﻦ ﺭﺍ ﺷﺨﻢ ﻣﻰﺯﻧﺪ، ﺣﺎﻝ ﺁﻥ ﻛﻪ ﺍﻳﻨﺎﻥ، ﺭﻭﺡ ﻭ ﺯﻣﺎﻧﻪ ﻭ ﻣﻠﺖ ﺭﺍ! ﭘﺲ ﺑﻪ ﻭﺍﺭﺩﻯ ﺗﻮ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ! ﺑﻪ ﺭﺍﺳﺘﻰ ﻛﻪ ﺗﻮ ﺧﻴﻠﻰ ﻭﺍﺭﺩﻯ!

این عکس را یکی از دوستانم درست کرده.  و من هیچ شرحی برایش نمی نویسم. خود عکس یک دنیا حرف دارد و سئوال. خواهش می کنم با دقت به این عکس نگاه کنید و شرحش را در کامنت برای من بنویسید. سپاس از همه ی شما هموطنانم که به خانه ی اینترنتی من می آیید و حرفهای مرا گوش می کنید.... یا می خوانید... سپاس



براستی میدانید انسانیت یعنی چه؟ ... آیا انسانیت همان است که من و تو می انگاریم؟... مثل اینکه انسانیت ازمیان ما به اصطلاح انسانها رخت بربسته... فرار کرده....یا فراریش دادیم... همه ی ما انسانهای ایرانی دم از انسانیت، دم از آزادیخواهی و دمکراسی می زنیم، اما متاسفم که باید بگویم بویی از آن نبردیم. انسانیت و یا دمکراسی، همان است که من میگویم... بله... من... تمامی بدبختی ها و تمامی مشکلات ما از همین من برخاسته.. من... من... من... من بهترینم... من اندیشه نیکویی دارم.... فلسفه ی من برترین است... من... و بازهم من... گاهی گریه ام میگیره... با خودم، در تنهایی های خودم گریه میکنم، نه..... زار میزنم... میدانم که زار میزنم .. گریه چیز دیگریست... م

این چند روز را تحمل کردم تا این سطور را ننویسم، اما نشد، نمی تونم و یا نمی خوام در درون خودم نگهدارم... باید بگویم ... تا تو هموطن من هم بشنوی... شاید اینگونه به خود آییم.. ... چند روز پیش منهم مثل خیلی های دیگر از هموطنانم برای حمایت از مبارزین آزادیخواه ملت ایران به تظاهرات رفته بودم... میدونید... دلم به درد آمد... یاد حرف دوستی افتادم که وقتی از او سئوال کرده بودم چرا در تظاهرات شرکت نمی کند، بلکه میدانم بسیار انسان وطن پرستی هست.... پاسخ داده بود: لیدا جان... وقتی به اینجور جاها میرم... دلم به درد میاد... واقعیت هایی را می بینم که نمی خواهم ببینم... م
منهم آنروز دلم به درد آمد و فهمیدم که چرا دوستم اینگونه پاسخ میداد... انسانهای ایرانی، که برای حمایت از جنبش آزادیخواه ملت ایران، برای حمایت از کسانی که بدون درنظر داشتن فلسفه سیاسی خود، شانه به شانه یکدیگر در خیابانهای ایران با دژخیمان رژیم ایران ویرانساز می جنگند، در یک منطقه جمع شده بودند، چندین دسته شدند، و هرگروهی که پیروان یک مسلک سیاسی بودند از دیگران جدایی گرفتند.... ننگ بر ما که چه کردیم!... در مقابل دوستان سوئدی که آمده بودند، درمقابل روزنامه نگاران که ازطرف مطبوعات سوئدی آمده بودند، من شرمنده شدم، نتیجه آن جدایی، این بود که غیر از دو یا سه روزنامه کسی حرفی از تظاهرات ایرانیان به میان نیآورد. این چند روزه هم آرشیو همه ی مطبوعات استکهلم دیدم... خبری نبود... در یک روزنامه ی صبح.. فقط عکسی بود و تکستی بسیار کوتاه.... م

یکی از دوستانم برای من پیغام داده بود که فکر میکردم قرمزی، اما در تظاهرات دیدم که سبزی!!!!!.... آیا ما هنوز در فکر من هستیم؟ ... آیا هنوز درد و جریمه ی من بودن را به اندازه کافی نپرداخته ایم؟... م

زمان فعلی، زمانی نیست که من و تو برای فلسفه ی سیاسی وارداتی خود سینه چاک کنیم و ملتمان را تنها بگذاریم. اکنون زمان جنگ است. ما، نه.... ما نه، هموطنان ما در داخل ایران با دشمن ایران و ایرانی می جنگند، آیا درست است که من به فکر فلسفه ی سیاسی خود باشم؟؟؟؟؟!!!!!! .... اگر بخواهم دراین مورد بنویسم، شاید تمامی وبلاگ را پر کند، سخن را کوتاه می کنم: شما را به هرچه که اعتقاد دارید قسمتان میدهم، به فکر ایران و ایرانی باشید، وقتی ایران از بین رفت، دیگر فلسفه ی سیاسی شما هم از بین رفته، و همینطور شما نیز. ایران برلبه ی پرتگاه قرار دارد، کوچکترین اشتباه و ندانم کاریهای ما ایرانیان باعث خواهد شد که این سرزمین کهنسال ازبین برود. به گفته های من اندیشه کنید و نظر بدهید... سپاس... شبتان خوش

اندکی شادی می باید


راستش دیدم وبلاگ کمی خسته کننده شده، هرچه اندیشیدم که چی بنویسم تا شما دوستان عزیز لحظاتی شاد باشید، غیر از این حکایات به جایی نرسیدم. دو حکایت و قسمتی از یک کتاب را می آورم، و امیدوارم که بتونین رابطه ی این سه بخش را پیدا کنید

حکایت اول: می گویند فتحعلی شاه قاجار، گاهی برای اینکه نشان بدهد چون شاه هست همه کاره هم هست، شعر هم می سرود. روزی شاعر دربار را خواست و شعری را که بتازگی نوشته بود برای او خواند. و از شاعر دربار خواست که رک و پوست کنده نظرش را بازگو کند. شاعر بلافاصله گفت اینکه شما می گویید شعر، حتی نوشته هم نیست، بسیار بی معنی ست، سر و ته ندارد. فتحعلی شاه عصبانی شد و فریاد زد: احمق معنی چیه؟ قافیه رو بچسب. و سپس دستور داد که او را در طویله و درمیان چهارپایان زندانی کنند. چند روز بعد دوباره شاعر را به حضور خواست و مجددا همان شعر را برایش خواند و پرسید: حالا چطور است؟ شاعر از جا برخاست و رفت. فتحعلی شاه عصبانی شد و فریاد زد: احمق، کجا میروی؟ شاعر گفت: به طویله....  م


و اما حکایت دوم: در حکایت است که برای ایالتی از سوی پادشاه حاکم جدیدی انتخاب و ارسال شد. حاکم جدید وقتی به حاکم سابق رسید پرسید: مشکل تو در اداره این ایالت چیست؟ پاسخ داد: میرجاسم. او شخصی است که همه ی مردم از او میترسند و هرچه که او میگوید انجام میدهند، و بنابراین مردم برای حاکم تره خرد نمی کنند
حاکم جدید دستور داد میرجاسم را دستگیر کرده و در میدان اصلی شهر او را شلاق زدند. مردم که دیدند این حاکم جرأت کرده و میرجاسم را شلاق زده، پس بنابراین قدرتمند است و باید از او اطاعت کرد. و پس از آن سالها حاکم جدید به حکومت خود ادامه داد. این عمل را همه حاکمان تازه ای که به این ایالت می آمدند انجام دادند، یعنی هرحاکم جدیدی که وارد شد، اول میرجاسم را شلاق زد تا بقول معروف مردم ماست ها را کیسه کنند. و پس از مدتی دیگر مد شده بود که هروقت حاکم جدیدی وارد میشد، میرجاسم به استقبال میرفت و میگفت: شلاق بزنید زود بروم. من کار دارم

ماجرای صدام حسین هم درست همانند این حکایت بود، از زمان جیمی کارتر، هر رئیس جمهوری در آمریکا به قدرت رسید، برای اینکه به دنیا نشان دهد که صاحب قدرت است و مالک کره زمین، بلافاصله شاخ و شانه کشید و صدام حسین را حداقل در حرف کوبید و اخطار داد.... این کار، یعنی کوبیدن صدام حسین ادامه داشت که تا اینکه بوش به این رسم پایان داد و صدام حسین را ازبین برد. و.... حالا کسی نیست که باراک اوباما برای نشان دادن ابرقدرتی خود او را گوشمالی دهد. برای همین مردم دنیا به این فکر افتاده اند که اوباما قدرت و شهامتی ندارد

و اما صادق هدایت، که نیازی به معرفیش نیست، بیشت از هفتاد سال پیش در کتاب: «یادداشتهای کوتاه» خود، در بخشی، دقیقا وضعیت فعلی ما ایرانیان را وصف کرده. عین این بخش را می آورم و نیازی به توضیح بیشتر نمی بینم. بخوانید و نظر دهید. دوستان عزیز نظرات شما برای من بسیار مهم است، من فقط منتظر تشویق نیستم، انتقاد هم با کمال میل می پذیرم، چون مرا خواهد ساخت
صادق هدایت در کتاب یادداشتهای کوتاه خود، از زبان حاکما چنین می نویسد: «..... ما در اثر سالها تجربه ی تلخ دریافتیم که مردم دنیا خوشباور و احمق و توسری خوردن و عقلشان به چشمشان است، و همچنین دنیا خرتوخر است. اگر ما از حماقت مردم استفاده می کنیم گناه از ما نیست، چشمشان کور دندشان نرم، اگر شعور دارند بزنند و پدرمان را دربیاورند. اما حالا که ریگی به کفش دارند و قلدر پرستند، پس فضولی موقوف! بیخود صورت حق بجانب به خود نگیرند، زیرا حق نتق کشیدن ندارند. آخر ما هم بیکار نمی نشینیم و با قصه «بی بی گوزک» سرشان را گرم خواهیم کرد. چنان آنها را ترغیب به گذشت و فقر و فاقه و صوفیگری و مرده پرستی و گریه و وافور و توسری خوردن میکنیم که دست روی دستشان بگذارند و بگویند باید دستی از غیب برون آید و کاری بکند. اما این دست، دست ما خواهد بود. ما ترک دنیا به آنها میآموزیم و خودمان سیم و غله خواهیم اندوخت»..... دریافتید؟ منتظر نظراتتان هستم





رژیم درمانده جمهوری اسلامی، احسان فتاحیان را صبح امروز کشت. امروز یکبار دیگر نظام جنایتکار ملایان، رسما اعلام کرد که جوانی دیگر از جوانان برومند و پاک و مبارز ما را، بی گناه، بی دفاع، و فقط بخاطر عقیده اش به قتل رسانید. رژیم جنایتکار ولایت وقیح، درمانده و مستاصل از مبارزات ملت قهرمان ایران، هر روز و هرلحظه دست خود را بیشتر به خون جوانان و مردان و زنان ما آغشته می کند. احسان فتاحیان که به ده سال زندان محکوم شده بود را بی هیچ دلیلی به چوبه دار سپردند، تا مگر دیگر مبارزان را به وحشت اندازد، زهی خیال باطل، زهی بی شرمی. اگر زورمندان و مستبدین حاکم بر کشور عزیز ایران می پندارند که با کشتن جوانان، زنان و مردان ایران، می توانند به حکومت ننگین خود ادامه دهند، خیالیست احمقانه. باید بگویم: قتل، شکنجه، زندان و هیچکدام دیگر از حرکتهای جنون آمیزتان، پایه های لرزان و سست شده کاخ استبدادتان را نجات نخواهد داد. شما هم همانند همه ی دیکتاتورهای تاریخ بزودی توسط همین جوانان و مردان و زنان که کمر به قتلشان بستید به زباله دان تاریخ خواهید پیوست

مردم كردستان و مردم در سراسر ايران٬ با اعتراضات ميليونی و با نشان دادن گوشه ای از خشم فرو خفته ساليان٬ به اين جنايتكاران نشان دادند كه برای سرنگون كردن اين بساط خون و جنايت٬ به پا خاسته و هيچ راه فراری برای حاكمين ٬ باقی نخواهند گذاشت. هيچ درجه جنايت و سبعيت و وحشيگری نميتواند اين بنای ويران شده را نجات دهد. قتل احسان و بيرحمی و جنايت پيشگی حكومت اسلامی و دستگاه قضايی آن ٬ نميتواند خللی در عزم جزم مردم برای به زير كشيدن جانيان اسلامی ايجاد كند. اين جنايت سبعانه و بيشرمانه خشم و نفرت ميليونی ما را بيشتر كرده و به آتش خشم همه ما عليه مشتی آخوند مفتخور و دستگاه فاسد و جنايت پيشه اسلامی خواهد دميد

دوستان متن نامه ی احسان فتاحیان، زندانی سیاسی که محکوم به اعدام شده و روز چهارشنبه همین هفته اعدام خواهد شد را برایتان منتشر میکنم. متن این نامه می توانم بگویم که قسمت دوم از سلسله مقالات باند رهبری ایران باید محاکمه شود هست. در این نامه، یا رنجنامه ی احسان، به مواردی از نقض قوانین جمهوری اسلامی اشاره شده، همانطورکه آگاه هستید در جمهوری اسلامی شکنجه و اعدام زندانیان سیاسی، تنها با اجازه ی رهبری انجام میشود. بخصوص درمورد احسان فتاحیان، مطمئن باشید که حکم 10 سال زندان با اجازه و یا دستور مقام رهبری به اعدام تبدیل شده. نامه را با دقت بخوانید و بازهم در بخش کامنت، نظرات و پیشنهادات خودتان را با من درمیان بگذارید. سپاسگزارم



احسان فتاحیان زندانی سیاسی محکوم به اعدام در روز چهارشنبه اعدام خواهد شد نامبرده طی رنجنامه ای که به مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران ارسال نموده است وضعیت خود را چنین شرح میدهد
واپسین شعاع آفتاب شبانگاهی
نشان دهنده ی راهی ست که خواهان در نوشتن آنم
خش خش برگ ها زیر قدم هایم
میگوید : بگذار تا فرو افتی
آنگاه راه آزادی را باز خواهی یافت
هرگز از مرگ نهراسیده ام , حتی اکنون که آن را در قریب ترین فضا و صمیمانه ترین زمان , در کنار خویش حس میکنم. آن را میبویم و بازش میشناسم , چراکه آشنایی ست دیرینه به این ملت و سرزمین. نه با مرگ که با دلایل مرگ سر صحبت دارم , اکنون که (( تاوان )) دگردیسی یافته و به طلب حق و آزادی ترجمه اش نموده اند , آیا میتوان باکی از عاقبت و سرانجام داشت؟ ((ما)) ای که از سوی ((آنان )) به مرگ محکوم شده ایم در طلب یافتن روزنه ای به سوی یک جهان بهتر و عاری از حق کشی در تلاش بوده ایم , آیا آنان نیز به کرده ی خود واقف اند؟
در شهر کرمانشاه زندگی را آغازیدم , آنجا که بزرگیش ورد زبان هم میهنانم است , آنجایی که مهد تمدن میهنم بوده است. قطور ذهن ام بدان سویم کشید که تبعیضی را و وضعیتی ناروا را بفهمم و از اعماق وجود درکش نمایم که گویای ستم بود , ستمی در حق من چنان فردی انسانی و در حق من چنان مجموعه ای انسانی , پیگیری چرایی ستم و رفع آن به هزاران فکرم راهبر شد , اما وااسفا که آنان چنان فضا را مسدود و حق طلبی را محجور و سرکوب کرده بودند که در داخل راهی نیافتم و ورای محدوده های تصنعی به مکانی دیگر و مامنی دیگر کوچیدم : (( من پیشمرگه ی کومله شدم)) , سودای یافتن خویش و هویتی که از آن محروم شده ام من را بدان سو کشاند. دور شدن از خواستگاه کودکی هرچند آزاردهنده و سخت بود اما هیچ گاه باعث انقطاع من از زادگاهم نشد. هراز گاهی به قصد تجدید دیدار و بازیابی خاطرات روانه ی خانه ی نخستین میگشتم , اما یک بار (( آنان )) دیدار را به کامم تلخ کردند , دستگیرم کردند و به قفسم انداختند. از همان آغاز و با پذیرایی انسان دوستانه ی دستگیر کنندگانم !! فهمیدم که همان سرنوشت تراژدیک و غمناک همراهان و رهروان این راه پررهرو به انتظار نشسته است : شکنجه , پرونده سازی , دادگاه سرسپرده و شدیدا تحت نفوذ , حکمی کاملا ناعادلانه و سیاسی , و در نهایت مرگ..... م
بگذارید خودمانی تر بگویم : پس از دستگیری در شهر کامیاران به تاریخ 29/4/87 و پس از چند ساعت مهمان بودن در اداره ی اطلاعات آن شهر , در حالی که دستبند و چشمبندی قطور حرکت و دیدن را برایم ممنوع نموده بود , فردی که خود را معاون دادستان معرفی میکرد شروع به طرح یک سری پرسش بی ربط و مملو از اتهامات واهی نمود (لازم به ذکر است که هرگونه بازپرسی قضایی در محیطی غیر از محیط دادسرا و دادگاه طبق قانون مطلقا ممنوع است). بدین ترتیب اولین دور بازجویی های عدیده ام کلید خورد. همان شب به اداره ی اطلاعات استان کردستان در شهر سنندج منتقل شدم و سور واقعی را آنجا تجربه نمودند : سلولی کثیف با دستشویی نامطبوع و پتوهایی که احتمالا ده ها سال از ملاقاتشان با آب و پاکیزگی میگذشت! . از آن به بعد شب و روز دالان پایینی و اتاق های بازجویی با چاشنی کتک و شکنجه ی طاقت فرسا , به تسلسلی پایان ناپذیر و سه ماهه تبدیل شد. بازجویان محترم در جهت ارتقای منزلت شغلی خویش و در سودای چند پشیزی ناچیز و بی ارزش , در این سه ماه به طرح اتهاماتی عجیب و غریب میپرداختند که خود بهتر از هرکس به کذب بودن آنها ایمان داشتند. علی رغم آزمودن تمامی روش ها و در عملیاتی مسلحانه شرکت نموده بودم , اتهاماتی که در بسیار در اثبات آن کوشیدند. تنها موارد اثباتی عضویت در کومله و تبلیغ علیه نظام بود که بهترین گواه در یگانه بودن اتهامات رای دادگاه بدوی است , شعبه ی اول دادگاه انقلاب اسلامی سنندج حکم به 10 سال حبس توام با تبعید به زندان رامهرمز داد. ساختار اداری و سیاسی ایران همیشه دچار آفت تمرکز گرایی بوده است اما در این یکی نمونه که به ظاهر قصد تمرکز زدایی از امر قضا را داشتند. به تازگی اختیار و صلاحیت تجدید نظر در احکام متهمین سیاسی را در بالاترین سطح – حتی اعدام – از دیوان عالی گرفته و به محاکم تجدید نظر استان سپرده اند , با اعتراض دادستان کامیاران به حکم بدوی و در نهایت تعجب و برخلاف قوانین موضوعه و داخلی خود ایران , شعبه ی چهارم دادگاه تجدید نظر استان کردستان حکم 10 سال زندان را به اعدام تبدیل نمود. بر پایه ی ماده 258 قانون آیین دادرسی کیفری محاکم تجدید نظر تنها در صورتی مجاز به تشدید حکم بدوی میباشند که حکم صادره از حداقل مجازات مقرر در قانون کمتر باشد. بر طبق کیفر خواست دادستان ئ اتهام وارده _ یعنی محاربه(دشمنی با خدا) – حداقل حکم در این مورد یک سال است حال خود فاصله ی 10 سال توام با تبعید را با این حداقل مقایسه کنید تا پی به غیر قانونی, غیر حقوقی و سیاسی بودن حکم اعدام ببرید
البته ناگفته نماند که مدتی کوتاه پیش از تبدیل حکم, مجددا" از زندان مرکزی سنندج به بازداشتگاه اداره اطلاعات منتقل و در آنجا از من خواسته شد طی یک مصاحبه ویدیوئی به اعمالی ناکرده اقرار و کلمات و جملاتی در رد افکار خویش برزبان آورم . علی رغم فشارها ی شدید, من حاضر به قبول خواسته نامشروع آنان نشدم و آنها نیز صراحتا" گفتند حکمم را به اعدام تبدیل خواهند نمود, که خیلی زود به عهد خویش وفا کردن و سرسپردگی دادگاه را به مراجع امنیتی و غیر قضایی اثبات نمودن. پس آیا انسان می تواند بر آنان خرده ای بگیرد؟! م
قاضی سوگند خورده که همه جا, در هر زمان و در قبال هر فرد و موضوعی بی طرف مانده و صرفا" از دریچه ی حقوق و قانون به جهان بنگرد, که امین قاضی این سرزمین به قهقرا رفته می تواند ادعا نماید که سوگند را نشکسته و بی طرف و عادل باقی مانده است؟ به زعم بنده چنین قضاتی به تعداد انگشتان یک دست هم نمی رسند. هنگامی که کل سیستم های قضایی ایران به اشاره یک بازجوی بی دانش و عاری از هرگونه سواد حقوقی , دستور بازداشت, محاکمه, محبوس نمودن و مرگ افراد را اجرا می نماید, آیا می توان بر یک یا چند قاضی خرده پای یک استان همیشه تحت ستم و تبعیض خرده گرفت؟ آری, خانه از پای بست ویران است
حال علی رغم این که در آخرین ملاقاتم در داخل زندان با دادستان صادر کننده کیفر خواست, وی به غیر قانونی بودن اجرای حکم در هنگامه ی اکنون اذعان داشت, اما برای دومین بار قصد اجرای حکم را دارند. نا گفته پیداست که اینچنین پافشاری کردن بر اجرای حکم به هر نحو ممکن , نتیجه ی فشارهای محافل امنیتی و سیاسی خارج از قوه ی قضائیه است . افراد عضو این محافل تنها از زاویه ی فیش حقوقی و اغراض و نیات سیاسی خویش به موضوع مرگ و زندگی یک زندانی سیاسی می نگرند, برای آنان ورای اهداف غیر مشروع خویش هیچگونه ((مسئله))ای قابل طرح و تصور نیست, حتی اگر اولین حق همزاد بشر یعنی حق حیات باشد. اسناد جهانی و بین المللی پیشکش, آنان حتی قوانین و الزامات داخلی خود را نیز هیچ و بیهوده می انگارند
اما سخن آخر: اگر به گمان زورورزان و حاکمان, مرگ من موجب حذف مسئله ای به نام مسئله کردستان خواهد شد باید گفت زهی خیال باطل . نه مردن من و نه هزاران چون من مرهمی بر این درد بی درمان نخواهد بود و چه بسا آتش آنرا شعله ورتر خواهد نمود. بی گمان ((هر مرگ اشارتی است به حیاتی دیگر))
احسان فتاحیان
زندان مرکزی سنندج
17/8/1388





دوستان عزیز، خواهش می کنم این نوشتار را با دقت مطالعه کنید و در بخش کامنت نظرات خودتان را برای من بنویسید. این مقاله دنباله دار هست و بزودی بخش دوم را هم تقدیم خواهم کرد. سپاسگزار خواهم بود اگر نظرات و پیشنهادات خودتان را با من درمیان بگذارید
نیازی به مقدمه چینی نمی بینم. اما میخواهم بگویم که علی خامنه ای، محمود احمدی نژاد، و همه ی دارودسته ی اینان برطبق قوانین جمهوری اسلامی، برطبق قانون اساسی، به انقلاب و به نظام جمهوری اسلامی خیانت کرده اند، و باید توسط معتقدین به روح الله خمینی و همه ی آنانی که به انقلاب اسلامی ایمان داشته و برای به ثمر رساندن انقلاب اسلامی جنگیدند و خون دادند، با استناد به قوانین جاری جمهوری اسلامی به محاکمه کشیده شوند

باند رهبری فعلی نظام جمهوری اسلامی، به رهبری علی خامنه ای، با استناد به اصول قانون اساسی که بخشهایی از آن را در زیر می آورم، به نظام جمهوری اسلامی و به ایران و به ملت ایران خیانت کرده اند، و باید مجازات شوند
بخشی از اصل سوم قانون اساسی جمهوری اسلامی میگوید
دولت جمهوری اسلامی ایران موظف است برای نیل به اهداف مذکور در اصل دوم، همه امکانات خود را برای امور زیر بکار برد: 1- ایجاد محیط مساعد برای رشد فضایل اخلاقی براساس میان و تقوی و مبارزه با کلیه مظاهر فساد و تباهی. 2- بالابردن سطح آگاهی های عمومی در همه زمینه ها با استفاده ی صحیح از مطبوعات و رسانه های گروهی و وسایل دیگر. 3- آموزش و پرورش و تربیت بدنی رایگان برای همه در تمام سطوح، و تسهیل و تعمیم آموزش عالی. ......... 6- محو هرگونه استبداد و خودکامگی و انحصارطلبی. 7- تأمین آزادیهای سیاسی و اجتماعی درحدود قانون. 8- مشارکت عامه مردم در تعیین سرنوشت سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی خویش. 9- رفع تبعیضات ناروا و ایجاد امکانات عادلانه برای همه، در تمام زمینه های مادی و معنوی. ....... 12- پی ریزی اقتصادی صحیح و عادلانه برطبق ضوابط اسلامی جهت ایجاد رفاه و رفع فقر و برطرف ساختن هرنوع محرومیت در زمینه های تغذیه و مسکن و کار و بهداشت و تعمیم بیمه. ..... 14- تأمین حقوق همه جانبه افراد از زن و مرد و ایجاد امنیت قضایی عادلانه برای همه و تساوی عموم دربرابر قانون
باند رهبری فعلی نظام نه تنها این ماده ها از اصل سوم قانون اساسی را اجرا نکرده، بلکه دقیقا برطبق اخبار و آمار موجود برخلاف اصل سوم قانون اساسی حرکت کرده اند، به این دلایل: درکشور ما هرگز محیط مساعدی برای رشد فضایل اخلاقی ایجاد نشده و فساد و تباهی برخلاف انتظار قانون اساسی، بطرز وحشتناکی جامعه را فراگرفته. وسایل ارتباط جمعی هیچگونه آزادی انتقاد ندارند، و همانطور که شاهد هستید فقط در 150 روز گذشته بیش از 100 تن از روزنامه نگاران کشورمان به سیاهچالهای باند کودتا منتقل شده اند، در چند ماه گذشته تعداد زیادی از مطبوعات را لغو امتیاز کرده و با با دستگیری مدیران، آنها را به تعطیلی کشانده اند. استبداد، خودکامگی و انحصار طلبی نیز بسرعت وصف ناپذیری رشد و گسترش پیدا کرده، به عنوان مثال، احمدی نژاد تمامی وزرا و مدیران اصلی کشور را ازبین وابستگان و یا دوستان خود انتخاب کرده و در اکثر موارد برای تایید آنان از سوی مجلس، نمایندگان یا تحت فشار قرار گرفته اند و یا تطمیع گشته اند. در جمهوری اسلامی هیچگونه آزادی سیاسی و اجتماعی وجود ندارد. و الی الآخر، که دانم و دانید
علی خامنه ای به عنوان یکه تاز مطلق نظام، نه تنها به قوانین جاری جمهوری اسلامی، وقعی نمی نهد، بلکه حتی برخلاف گفته های خود نیز عمل میکند. عکس زیر، بریده ایست از یک روزنامه درسالهای اول انقلاب اسلامی


خامنه ای هرگز به این گفته های خود نه تنها عمل نکرد، بلکه دقیقا وارونه ی آن را انجام داد


اصل 13 قانون اساسی میگوید: ایرانیان زرتشتی، کلیمی و مسیحی تنها اقلیتهای دینی شناخته میشوند که درحدود قانون درانجام مراسم دینی خود آزادند و در احوال شخصیه و تعلیمات دینی برطبق آیین خود عمل می کنند
اصل 20: همه افراد ملت اعم از زن و مرد یکسان در حمایت قانون قرار دارند و از همه حقوق انسانی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی با رعایت و موازین اسلام برخوردارند
اصل 22: حیثیت، جان، مال، حقوق، مسکن و شغل اشخاص از تعرض مصون است مگر درمواردی که قانون تجویز کند
اصل 23: تفتیش عقاید ممنوع است و هیچکس را نمی توان به صرف داشتن عقیده ای مورد تعرض و مواخذه قرار داد
اصل 25: بازرسی و نرساندن نامه ها، ضبط و فاش کردن مکالمات تلفنی، افشای مخابرات تلگرافی و تلکس، سانسور، عدم مخابره و نرساندن آنها، استراق سمع و هرگونه تجسس ممنوع است مگر به حکم قانون
اصل 27: تشکیل اجتماعات و راه پیمایی ها، بدون حمل سلاح، به شرط آنکه مخل به مبانی اسلام نباشند آزاد است
اصل 30: دولت موظف است وسایل آموزش و پرورش رایگان را برای همه ملت تا پایان دوره متوسطه فراهم سازد و وسایل تحصیلات عالی را تا سرحد خودکفایی کشور بطور رایگان گسترش دهد
اصل 32: هیچکس را نمی توان دستگیر کرد مگر به حکم و ترتیبی که قانون معین می کند. درصورت بازداشت، موضوع اتهام باید با ذکر دلایل بلافاصله کتبا به متهم ابلاغ و تفهیم شود و حداکثر ظرف مدت بیست و چهار ساعت پرونده مقدماتی به مراجع صالحه قضایی ارسال و مقدمات محاکمه، در اسرع وقت فراهم گردد. متخلف از این اصل طبق قانون مجازات میشود
اصل 38: هرگونه شکنجه برای گرفتن اقرار و یا کسب اطلاع ممنوع است. اجبار شخص به شهادت، اقرار یا سوگند، مجاز نیست و چنین شهادت و اقرار و سوگندی فاقد ارزش و اعتبار است. متخلف از این اصل طبق قانون مجازات میشود
این اصول هرگز در ایران مورد احترام قرار نگرفت. نیازی نیز به شرح و تفسیر این اصول از قانون اساسی جمهوری اسلامی نیست. فقط با مروری برآنها، جرائمی را که با استناد بدانها، باند رهبری فعلی نظام باید محاکمه شوند، به روشنی درخواهید یافت
در روزهای آینده دراین مورد بیشتر خواهم نوشت
فراموش نکنید که منتظر کامنت های شما هستم

حماسه فراموش نشدنی سیزده آبان


یکبار دیگر ملت قهرمان ایران، شیرزنان، و جوانان آزادیخواه حماسه آفریدند. یکبار دیگر ولی وقیح، ناچار به نماز وحشت شد. ملت آزادیخواه ایران در سراسر کشورمان برضد استبداد آخوندی شوریدند، فریاد کشیدند، عکسهای احمدی نژاد و خامنه ای دیکتاتور را آتش زدند، زیر پا لگدکوب کردند، کشته دادند، زخمی شدند، کتک خوردند، اما در پایان روز بدون احساس خستگی روز 16 آذر را به عنوان روز حماسه ساز دیگری انتخاب و اعلام کردند. در اکثر کشورهای جهان، هموطنانمان همصدا با مبارزین داخل ایران، با فریاد مرگ بر دیکتاتور، زنده باد آزادی، درد ایرانیان زندانی در زندانی به وسعت ایران را، برای ملت
های دیگر فریاد کردند. م






در داخل کشورمان، نیروهای اطلاعاتی و گماشتگان موسوم به "لباس شخصی" اقدام به دستگیری گسترده بسیاری از جوانان آزادیخواه کرده اند. م
سرکوبی هار و افسار گسیخته نیروهای ددمنش ولایت فقیه آنچنان بی شرمانه بود که اعتراض بسیاری را در اقصا نقاط دنیا بر
انگیخت. م


با اینکه بسیاری از دولتهای دیگر، علیه اقدامات سرکوبگرانه و شدت عمل گماشتگان رژیم نسبت به مردم اعتراض کرده اند، اما رژیم همچنان به اعمال سرکوبگرانه خود ادامه می دهد و با وارد شدن به خانه فعالان سیاسی و یا افراد شناخته شده مدافع حقوق بشر و حقوق شهروندی اقدام به دستگیری آنان کرده است. طبق گزارشات رسیده از خیابان بهار، یک اتوبوس مملو از دختران دستگیر شده در روز سیزده آبان به مکان نامعلومی منتقل شده اند. همچنین عده ای از دختران دستگیر شده در خیابانها و کوچه های اطراف میدان هفتم تیر و ولی عصر نیز مفقودالاثر هستند و کسی از محل نگهداری آنها باخبر نیست. این در حالی است که بسیاری از دستگیر شدگان در آخر وقت روز تظاهرات به زندان اوین برده شده و در بند 209 زندانی هستند. م
یک بسیجی بنام رضا مهدوی نیا، در یک نامه سرگشاده وافشاگرانه به رهبرش، نوشته: فرمانده من امروزصبح گفت برای دستگیری هر اغتشاشگر! دویست و پنجاه هزار تومان تشویقی خواهیم گرفت. وقتی از او با اصرار خواستم که بگوید این پولها از کجا تأمین میشود، گفت از نمایندگی بیت رهبری در سپاه. رهبر عزیزم حالا میخواهم بپرسم که آیا این کار اشتباه نیست؟ آیا این افراط و تفریط نیست که با هموطنانمان اینگونه رفتار کنیم؟ م
با توجه به اعمال و رفتار بی شرمانه گماشتگان استبداد نسبت زنان و دختران دستگیر شده در اعتراضهای گذشته، از تمامی مجامع بین المللی و سازمانهای مدافع حقوق بشر به ویژه مدافعان حقوق زنان و زندانیان می خواهیم نسبت به سرنوشت دختران بازداشت شده که به نقاط نامعلومی منتقل شده اند، حساسیت نشان داده و رژیم را تحت فشار قرار دهند تا محل نگهداری آنان را اعلام کند. م
دختران شجاع دستگیر شده، رهبران میدانی اعتراضهای مردم بودند. این رهبران شجاع و آزادیخواه باید هرچه زودتر و بدون قید و شرط آزاد شوند! م
من مشغول تهیه ی یک گزارش تقریبا کامل از وقایع روز 13 آبان هستم که امیدوارم تا چند روز دیگر بتوانم تقدیم شما هموطنانم کنم... برای این کار نیاز به یاری شماها هم دارم. خواهش میکنم که اگه عکسی دارید و یا لینک خبر، عکس و فیلم دارید در کامنت برام بنویسید... سپاسگزار همگی هستم


در چندین نقطه از تهران،  شیرزنان گردانندگی تظاهرات را برعهده داشتند

آخرین اخبار مربوط به جنبش آزادیخواه ملت ایران را می تونید از اینجا ببینید

جوانه های سبز و پوتين های آهنين


سلام دوستان، خیلی حرفها برای گفتن دارم، ولی بقدری هیجان زده ، شاد، دلگیر، .... و راستش نمی دونم که چه حالی دارم. خیلی دلم میخواد بتونم بنویسم، که باید بنویسم، ولی قول میدم که فردا بنویسم از امروز... از 13 آبان که هموطنانمان چه حماسه ای آفریدند!... اما امشب یادداشتی از هموطن خوبم شکوه میرزادگی را براتون می نویسم که حرفهای دل من هم هست. شب خوش... فردا قول میدم که بنویسم





مـا را بـه دم پير نگه نتـوان داشــت
در خانه ی دلگير نگه نتـوان داشت
آن را که سـر زلـف چو زنجير بود
در خانه به زنجير نگه نتوان داشت
مهستی گنجوی

وقتی اين يادداشت را می نويسم چند ساعتی به صبحی مانده که قرار است زنان و مردان ايرانزمين گذرگاه های ماتم زده و غبار گرفته از استبداد، خشونت، و خفقان سرزمين مان را با عطر آزادی خواهی و حق طلبی معطر و بيدار کنند
نمی دانم چند نفر يا چند صد نفر يا چندصد هزار نفر خواهند آمد. يا بتوانند که بيايند. هيج کس نمی داند، چرا که لشکری از خشم و جهالت، مسلح به انواع سلاح سرد و گرم، خون به چشم آمده و کف بر لب، در انتظار اين قاصدان آزادی است
می دانم، اين لشگر همانی است که 29 سال پيش هم، در فردايي که می آيد، اسکورت کسانی بودند که سفارت خانه ای را اشغال می کردند؛ و هزاران زن و مردی را تشويق و تهييج می کردند که همين گذرگاه ها را می پيمودند و شعار حمايت از اشغالگران را می دادند ـ مردمی هيجان زده و بی خبر که نمی دانستند با اين کارشان نه تنها از خويشتن قانون شکنان و متجاوزينی به حريم و خانه ی ديگران ساخته اند و اين تصوير زشت را (در برابر چشم جهانيانی که می پنداشتند انقلاب کرده ها به دنبال آزادی اند) از چهره ی خود به نمايش گذاشته و، بدتر از آن، به «حکومت انقلابی» نيز مجوز قانون شکنی و تجاوز به حريم خويش و جان و مال و آزادی خود داده اند. و ديديم که حکومت نيز، از آن روز تا به امروز، به راستی از اين اجازه کمال بهره برداری را کرده است
و اين گونه بود که ما 29 سال زير شلاق ستم حکومتی بی خيال نسبت به هر قانون و تمدن و مدنيتی ناليدیم و جهانيان آن را نديدند و نشنيدند يا نخواستند که بشنوند؛ چرا که چهره ی ما را نيز، همچون حکومت مان، در همان قاب های اشغالگری و ضديت با قوانين بين المللی و تجاوزگری می ديدند
اکنون، اگر چه فقط چند ماه است که ملت ايران، با پرداخت هزينه ای بسيار سنگين، گذشته ی خويش را در ذهن مردمان جهان پاک کرده و حساب خود را از حکومتی بی آبرو جدا کرده، و جهان متمدن را با خود همراه ساخته است اما، درست از هم اکنون است که يک واقعيت را نبايد فراموش کرد و آن اين که کلام اول اين نمايش عظيم و انسانی را جنبش زنان ايرانزمين نوشته است
اين زنان ايران بودند که اولين هزينه های هيجان های کور و بی خبر جامعه را پرداختند؛ آن ها بودند که خيلی زود، و در پی قدرت گرفتن حکومت اسلامی، به اين درک با شکوه رسيدند که هيچ جامعه ای با قوانين نابرابر و به تبعيض آلوده امکان رشد و نيکبختی نخواهد داشت؛ آن ها بود که زودتر از همه دريافتند که هيچ مادری نخواهد توانست در چنين جامعه ای فرزندانی به بار آورد که شايسته ی روزگار کنونی تاريخ والايي انسان باشند؛ و هم آنان بودند که شاهد پر پر شدن زيباترین و شجاع ترين فرزندانشان در کوچه ها و خيابان های ايران شدند تا جهان را برای ديدن چهره ی راستين حق طلبی و آزادی خواهی خويش آماده کنند
فردا، چه می شود؟ هيچ کسی نمی داند. اما هر چه بشود، اين همه جوانه ی سبز را با پوتين هاِیی، حتی آهنين، نمی شود لگدمال کرد. اين جبر تاريخ است. ترديد نکنيم


به قول یکی از دوستانم که از ایران برام در یاهومسنجر پی.ام. گذاشته بود، دیگر کسی نمانده که درمورد ١٣ آبان هشدار نداده باشه. پاسدار صفوی هم گفته که از مردم! می خواهیم که صف خود را از فتنه گران جدا کنند. براستی که آیا اینها به همین اندازه احمق هستند؟! یا از ترس همدیگر جرأت گفتن حقیقت را ندارند؟ این مردم هستند که ١٣ آبان را به کابوس برای رژیم تبدیل کرده اند

رهبرشان چند روز پیش برخلاف همه قوانین بین المللی، و حتی قوانین خودشان، اعلام کرد که اعتراض جرم است. اما روز بعد وقتی درمقابل محمود از پاسخ واماند، گفت چه کسی گفته از من انتقاد نمی شود؟ من خودم انتقادها را میگیرم.... (البته منظورش این بود که جلوی انتقاد را میگیرم!) .. بهرحال همه ی سردمداران رژیم جنایتکار ملایان از چندی پیش به انواع مختلف ملت قهرمان ایران را تهدید کرده اند که مبادا دست به اعتراض بزنید، فرمانده نیروهای انتظامی هم رسما اعلام کرد که شدیدا برخورد خواهند کرد. ولی این انگلها نمی دانند که چه برسرشان خواهد آمد، ملت مبارز و قهرمان ایران، ملت آزادیخواه ایران، از دیکتاتوری، آنهم از نوع اسلامی، دیگر بیزار است. خمینی روزی که بدون هیچ احساسی پای به ایران گذاشت، رسما اعلام کرد که آزادی دادنی نیست، گرفتنی ست! و گرفت! همه ی آن آزادی که داشتیم از ما گرفت. ولی اکنون ما، ملت ایران، تصمیم گرفته ایم به هرنحوی شده، با صرف هر هزینه ای آزادیمان را پس بگیریم، و خواهیم گرفت
ای رژیم دجال، ای رژیم ایران ویرانساز، ای خامنه ای دیکتاتور، که دستت به خون جوانان ما آلوده است، ما آزادی خود را پس خواهیم گرفت. به کوری همه ی آنانی که نمی توانند ببینند
سیزده آبان، پایان کار نیست، حتی آغاز هم نیست، اما آغازیست بر پایان رژیم جنایتکار، آغازیست برای رنسانس ایران. جامعه ی ایران، برای رسیدن به آزادی، برای رسیدن به دمکراسی، بجز رنسانس، راهی دیگر ندارد. رنسانس یعنی بگور سپردن مذهب... همین و بس
اما، اینک ما مردم ایران برای آزاد شدن از استبداد خائنین به ایران، می باید ابتکار عمل، زمان و مکان را از آن خود کنیم
١٣ آبان می تواند آغاز مرگ استبداد و روز همگانی برای بازیافت آزادی باشد. آنهایی که می خواهند ما ملت تشنه ی آزادی را وسیله رقابت بر سر قدرت خود نمایند، بدانند که اگر مردم پس از سه انقلاب در یک قرن، به دلیل وجود خودفروشان هنوز از مردم سالاری برخوردار نشده اند، اینبار با این خیزش ملی، نشان خواهیم داد که شایستگی برخورداری از سالاری را داریم؛ و اجازه نخواهیم داد که ایرانمان در اسارت استبداد تبهکاران بماند. همه می دانیم که: بر ماست که همه ی روزها را روزهای خیزش کنیم و تا رسیدن به آزادی، مردم سالاری و حکومت سکولار از پا نشینیم. درهرکجای دنیا که هستید بیکار نشینید، به هموطنانتان بپیوندید که برای حمایت از مبارزان داخل ایران، تظاهرات خواهند کرد
سیزده آبان در استکهلم هم مثل همه ی شهرهای بزرگ دنیا، باید نشان دهیم که از هموطنانمان، از وطنمان، از همه ی آن چیزهایی که سنگش را به سینه می زنیم، جانانه دفاع و پشتیبانی خواهیم کرد. به امید دیدار همه در ١٣ آبان در همه ی
شهرهای بزرگ دنیا





اینهم دو لینک، یکی سرود ١٣ آبان، و دیگری راجع به ١٣ آبان... خوش و سبز باشید