این نوشته را بخوانید و عکسهایش را با دقت تماشا کنید. عکسهایی ست از هموطنانمان که مثلا به بازدید نمایشگاه مطبوعات در ایران آمده بودند. اما با کدام دید؟ برای دیدن کدام نمایش؟ و... برای دیدن کدام مطبوعات؟ هموطنانمان در داخل کشور از هرفرصتی برای اعتراض، برای ابراز درد، برای گرفتن خبری از گمشدشان سود می جویند. در نمایشگاه به اصطلاح مطبوعات، زنان شوهر گم کرده، مادران فرزند از دست داده و یا گم کرده، همه و همه بدون برنامه ریزی گردهم آمدند و در نمایشگاه مطبوعات، فقط توانستند عکس عزیزانشان را به نمایش بگذارند... این مطلب کوتاه و عکسهایش را از سایت مدرسه فمینیستی برای شما هموطنان خوبم آوردم. هدف من فقط اینست که همگان باید به فکر هموطنانمان و سرزمینمان باشیم... آنجا خانه ماست.... اینجا خانه من نیست.... اینجا قشنگ است.. ولی خانه ی من نیست... اینجا چه سرسبز و چه زیباست... ولی خانه ی من نیست... خانه ی من ایران من است

مدرسه فمینیستی: نمایشگاه مطبوعات: مگر مطبوعاتی هنوز وجود دارد؟ و خانواده های زندانیان سیاسی: مگر سیاستی غیر از سرکوب مانده است؟ و زنانی با دل هایی تنگ: اما هنوز گرم. م

این جاست عکس های برخی از عزیزان شان: بدون شک نه همه عکس ها، اما خود واقعی شان که در زندان ها از این سلول به آن سلول می شوند. پس چندتایی از آن ها را ببینیم تا در یاد و خاطره مان بماند: م



این جا هم مادری است که حتا عکسی از دخترش ندارد، زهرا جباری را می گویم که از تجمع روز قدس تاکنون جزو بندیان است. اگر عکس خودش را نداریم، لااقل عکس مادرش را نظاره کنید، شاید زهرا به مادرش رفته باشد: ک



و این جا هم زنی شوهر گم کرده که عکس شوهر را فقط در موبایل اش دارد برای آن که به عکاس ها و هموطنان اش ارائه کند و نشانی از شوهرش بگیرد: محتشمی پور را می گویم، فخرالسادات


اما زنان شوهر گم کرده در این جمع بسیارند: ژیلا بنی یعقوب و مهسا امرآبادی که هر دو همراه همسران شان در اوین شدند اما نیمه راه بیرون آمدند: اما چه بیرون آمدنی: نیمه ی وجودشان هنوز در زندان است


و البته هنوز همسر گم گشتگان فراوانند: همسر سعید لیلاز را می گویم که بدو بدو با عکسی از همسرش می آید اما انگار غم عالم روی دلش تلنبار شده است


در آن میان مادری هم هست که هیچ وقت، عکاسان او را نمی ببینند، حتا خود من. در عکس پایین هم نمی توانید او را تشخیص بدهید، اما پسرش را به دوسال حبس محکوم کردند: از حسین اعزامی سخن می گویم که در همان جا از زندان عمومی با مادرش تماس می گیرد




آن ها همراه با جمع شعار هم می دهند: «خبرنگار دربند / آزاد باید گردد»، «زندانی سیاسی / آزاد باید گردد»، اما چه کسی قرار است گوش بدهد؟ خبرگزاری «فارسیان»؟


4 نظرات:

ناشناس گفت...

درود بر تو لیدا ایرانی. اشک منو درآوردی|، مرسی از اینکه این عکسها را گذاشتی و مرسی از اینکه لینک مدرسه فمینیستی را دادی، خیلی وقت بود دنبالش بودم. سپاس از تو دختر ایران

Monajati گفت...

Lida vagan nemidonam chi benvisam , ashk to cheshmam jam shode, vaghan jomle zibayt inja khane man nist mano khili tahte tasir gharar dad, dardman moshtark hast.sepas faravan be to dokhtar Iran.

Sam گفت...

ما همه خسته‌ايم از دروغ
ما همه خسته‌ايم از ريا
هم‌وطن، هم‌وطن
پا به پايم بيا

پا به پايم بيا
حرف خود را بزن
حق خود را بگير
يک‌صدا... تا کنيم
دين ز دولت جدا

چشم در چشم ما
ناروا گفته‌اند
اين خدايان فقه
صد هزاران دروغ
از زبان خدا گفته‌اند

مهربانيم ولی، مشت ما آهن است
با شعار، بی‌شعار
حرف ما روشن است:
هم‌وطن، هم‌وطن
پا به پايم بيا
تا کنيم ... دين ز دولت جدا

sedaza گفت...

سازمان دفاع از زندانیان اعتقادی برای دفاع از حق و عدالت، برای پاسداشت آزادی بیان و اندیشه و برای حمایت ازکسانی که خود و خانواده هایشان به جرم ابراز عقیده به رنج افتاده اند فعالیت خود را آغاز کرده است.
http://www.sedaza.blogspot.com